امروز دوباره سراسر وجودم غرق شادی شد و من که سیزده سال دیر تر از برادر ها، طعم عمو شدن را چشیده بودم، در مدت شش ماه، دوباره چشم هایم لبریز اشک این شوق شُد.
داشتم فکر می کردم برای این یکی چه بنویسم که به فکرم رسید به عنوان عموی بزرگ و پدرِ پسر عمویی که خیلی از این دو تا وُرُوجکِ آینده بزرگ تر است، شایسته ی عُنوان "خان عمو" هستم ! برای همین، در این نیمه ی شب که تنها نشسته ام و چشم به راه اولین فرصتی که بتوانم برادر زاده ها را در آغوش بگیرم، خودم تنهایی ، خودم را به این اسم مُلَقّب می کنم!
خدایا ! گرچه آرزوی ما رسیدن به مقام رضا و تسلیم است، اما تو خود بهتر وجود ضعیف و سینه های شرح نیافته مان را می شناسی. پس نعمت هایی را که به ما داده ای از ما نگیر و برکت هایت را از ما دریغ نکن. آمین
کلمات کلیدی:
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.